سخاوت باراني
اين جا درخت آينه دار بهار نيست
بر روی شاخه همهمه ی برگ و بار نيست
پرواز در حريم قفسها خلاصه شد
اين جا پرنده وارث باغ و بهار نيست
ويران شد آشيانه، درخت از نفس فتاد
ديگر کسی به فکر پرستو و سار نيست
بر شانه های دشت تبر گام می نهد
يک شاخه روی شانه ی جنگل سوار نيست
گلهای تشنه را چه کسی آب می دهد؟
وقتی خبر ز زمزمه ی جويبار نيست
ای آسمان! سخاوت بارانی ات کجاست؟
بر ما ببار، سوختگان را قرار نيست
نظرات شما عزیزان:
![](http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(2).gif)
موفق باشی
لینکت کردم تو هم اگه خواستی اینکارو بکن
![](http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif)
پشت دروازه ی تردیدو خیال،
لا به لای تن عریانی بید،
من در اندیشه آنم که تو را،
وقت دلتنگی خود دارم و بس!